روز های اردیبهشت 93
واسه هیجده ماهگیت چون همش استرس بعد زدن واکسن رو داشتم کاری نکردم....اما بعد چند روز آخر هفته با بابایی رفتیم یه پارک خوب تا حسابی انرزیت تخلیه بشه...تو هم که عاشق بازی...
میخای از پنجره بیای بیرون....
فدای تو که میخوای با همه دوست شی....مهربون من...
از این پارک بازی خوشم میادچون هم تو مرکز خرید بوستان هم بی خطر
میریم سراغ بقیه روزها که پانیذ مامان همش در حال بیرون رفتن بود....تو جلو منم دنبال خانم شیطون...
ببین موهات اینجوری چقدر خوشگل شده اما متاسفانه تا بفهمی بر میداریش
چی بگم داری ....
حالا میگی کش موهامو بده
داری گل هارو بو میکنی مثلا تازه گی هایاد گرفتی ...تا گل میبینی بو میکنی میگی به به...
تو حیاط در حال آب بازی...
خوشحالی میخواهیم بریم خونه عمو
میبینی رفتی سراغ چی....
روش جدید شما واسه دو چرخه سواری....
دخترم داری بزرگ میشی...هر روز که از خواب بیدار میشی احساس میکنم از روزقبل بیشتر میفهمی...رفتارات عوض میشه...خانم تر میشی...جدیدا تو خونه همش منو بغل میکنی می بوسی...منم دیونت میشم و خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داده....دخترم همیشه مهربون باش ....
چند روزی هم هست که دو کلمه ایی حرف میزنی...دیگه انقدر حرف زدنت بهتر شده که تقریبا منظورتو میفهمم...قبلا به خاله میگفتی لاله الان میگی خاله... خیلی کلمه ها رو میگی مثل دکتر..پلو..نماز..شهریار ...سارا..کشمش..به بستنی هم میگی ننی...موبایل و خیلی چیز های دیگه.....راستی تو خیابون که میریم ماشین که میبینی میگی ماشین نه یک بار صد بار به ازای هر ماشین یه بار
دختر موحجبه من هم کلاه گذاشته هم شال...اینا رو هم خودش میزاره سرش مثلا داره میره بیرون
دوست دارم