پانیذپانیذ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

نی نی نازنازی

رفتن پارک با دینا جون وترک خوردن شیر مادر

1393/3/23 23:58
نویسنده : مامانی
527 بازدید
اشتراک گذاری

همونطور که گفته بودم ما رفتیم شمال واسه تعطیلات واز قبل تصمیم گرفته بودم شما رو از شیر بگیرم...آخه خیلی وابسته شده بودی شب تا صبح شیر میخواستی ...درست حسابی غذا نمیخوردی با دکترت (دکتر میلان) مشورت کردم گفت مانعی نداره تا 18 ماهگی شیر خوردن کافیه...اما شما تا 19 ماه و نیم شیر مادر خوردی...تا از تاریخ 10 آبان 1391 تا 14 خرداد 1393

نوش جونت عزیزممحبت الان چند روز که بهت شیر نمیدم دو شب اول خیلی اذیت کردی آخه نه شیشه خوردی نه شیر خشک نه شیر پاستوریزه...فقط تو بغل بابایی آروم میگرفتی ومیخوابیدی.....شب اول که بی تاب شدی پشیمون شدم  خواستم بهت شیر بدم ...آخه طاقت گریه های تو رو من ندارم مامانغمگینبوس

نمی دونی چه حس قشنگیه وقتی تو رو تو آغوش میگرفتم و شیر میدادم دختر تو جون منی ومنم از شیره جونم بهت دادم تا تو برای یه عمر ایمن باشی...عزیزم شیرم نوش جونتبوس اما خودم یه کم کلافه بودم چند روز که بهت دیگه شیر ندادم انگار یه تیکه از وجودم نبود انگار همش یه کار نکرده داشتم...دیگه یه قدم بزرگ تر شدی دیگه خانم شدی دختر صبور من ...تو نخوردن شیر صبور بودی ....مثل مامان صبوری ...بغلراضی

روز اول بهت گفتم جیجی مامان بو شده تا می اومدی پیشم میگفتی بو نیست ...یعنی جیجی نیست...

راستی اگه مامی و خاله مائده نبودن واقعا من ناتوان بودم چون تهران تو همش به من وجیجی چسبیده بودی..

مرسی مامان وخواهر جونمبوس

تو این روز ها هم همش سعی می کردیم تو کمتر منو ببینی به همین دلیل همش اینور و اونور بودی پارک..خونه عزیز...خونه عمه...خلاصه خیابون و بیرون...

یه روز دایی جون با دینا حون اومدن که با هم بریم پارک تو هم خوشحال راهی پارک شدیم منو تو خاله مائده و دینا با دایی جون

فدای هر دوتا تون

عمه فدای شیرین کاری هات

دوستون دارم....

بعدا با ادامه سفر نامه پانیذ میام

پسندها (4)

نظرات (6)

مامانــــــــــــ دینـــــــــا
24 خرداد 93 10:17
سلام پاشی گلمممممممممم خیییییلی دوست دارم زندایی جوووووووون...آخه تو خوااااااهر دینااااااااااامی..جیگر هر دوتونو برم که ایندفعه خیلی با هم جوور شدییین...کاش ساری زندگی می کردین و هر روز با هم میرفتین پااااااااااارک...بوس بوس بوس بووووووووووس
مامانی
پاسخ
آره زندایی جون... من به عشق دینا میام ساری...ای کاش همیشه پیش هم بودیم تا بهمون خوش میگذشت منم تنها نبودم و با نانا جونم بازی میکردم
مامان آنيسا
24 خرداد 93 10:27
الاهی چهقدر این دوتا با هم جورن همیشه خوش باشین
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم..آره مثل دو تا خواهر میمونن
مامان آنيسا
26 خرداد 93 18:54
سلام خوبی اونروز یادم رفت برات پیام گذاشتنی بنویسم که پروانه هم شوهر کرد یکشنبه عروسیش بودیم
مامانی
پاسخ
ا به سلامتیایشا ا.. محیا عروس شه...خصوصی چیزی نبود عزیزم
نیلوفر/مامانه روژینا
10 تیر 93 1:34
الهی قربونت برم پانیذ جون. مامانی تبریک میگم که پروژه ازشیر گرفتن به خوبی تموم شده. هزار افرین به دخمل صبور که همکاری کرده. راستی عزیزم خصوصی داری
مامانی
پاسخ
اره عزیزم بعد واکسن تمام دغدغه من این بود ...خدا رو شکر به خیر وخوشی تموم شد...روی ماه روزینا جون رو ببوس
مامان آیسو وآیسا
10 تیر 93 14:48
عالی بود مثل همیششششششششششه بوس به روی ماه پانیذی
مامانی
پاسخ
مرسی خاله مهربون...
امید
13 تیر 93 3:00
سلام. دو تا خبر خوش اول اینکه از این به بعد میتونید با خیال راحت عکساتون رو در سایت زیر آپلود کنید و مطمئن باشید که هیچوقت حذف نمیشن و همیشه در اختیار داریدشون. www.u4m.ir دوم اینکه با ابزار آپلود عکس این سایت میتونید سایت آپلود رو به وبلاگتون بیارید.یعنی کد ابزار رو میذارید تو وبلاگتون و بعدش خودتون و بازدیدکننده های وبلاگتون میتونید بدون ورود به سایت براحتی از وبلاگتون عکساتونو آپلود کنید.به همین سادگی کدش رو از ادرس زیر میتونی دریافت کنی www.u4m.ir/tools.php