رفتن پارک با دینا جون وترک خوردن شیر مادر
همونطور که گفته بودم ما رفتیم شمال واسه تعطیلات واز قبل تصمیم گرفته بودم شما رو از شیر بگیرم...آخه خیلی وابسته شده بودی شب تا صبح شیر میخواستی ...درست حسابی غذا نمیخوردی با دکترت (دکتر میلان) مشورت کردم گفت مانعی نداره تا 18 ماهگی شیر خوردن کافیه...اما شما تا 19 ماه و نیم شیر مادر خوردی...تا از تاریخ 10 آبان 1391 تا 14 خرداد 1393
نوش جونت عزیزم الان چند روز که بهت شیر نمیدم دو شب اول خیلی اذیت کردی آخه نه شیشه خوردی نه شیر خشک نه شیر پاستوریزه...فقط تو بغل بابایی آروم میگرفتی ومیخوابیدی.....شب اول که بی تاب شدی پشیمون شدم خواستم بهت شیر بدم ...آخه طاقت گریه های تو رو من ندارم مامان
نمی دونی چه حس قشنگیه وقتی تو رو تو آغوش میگرفتم و شیر میدادم دختر تو جون منی ومنم از شیره جونم بهت دادم تا تو برای یه عمر ایمن باشی...عزیزم شیرم نوش جونت اما خودم یه کم کلافه بودم چند روز که بهت دیگه شیر ندادم انگار یه تیکه از وجودم نبود انگار همش یه کار نکرده داشتم...دیگه یه قدم بزرگ تر شدی دیگه خانم شدی دختر صبور من ...تو نخوردن شیر صبور بودی ....مثل مامان صبوری ...
روز اول بهت گفتم جیجی مامان بو شده تا می اومدی پیشم میگفتی بو نیست ...یعنی جیجی نیست...
راستی اگه مامی و خاله مائده نبودن واقعا من ناتوان بودم چون تهران تو همش به من وجیجی چسبیده بودی..
مرسی مامان وخواهر جونم
تو این روز ها هم همش سعی می کردیم تو کمتر منو ببینی به همین دلیل همش اینور و اونور بودی پارک..خونه عزیز...خونه عمه...خلاصه خیابون و بیرون...
یه روز دایی جون با دینا حون اومدن که با هم بریم پارک تو هم خوشحال راهی پارک شدیم منو تو خاله مائده و دینا با دایی جون
فدای هر دوتا تون
عمه فدای شیرین کاری هات
دوستون دارم....
بعدا با ادامه سفر نامه پانیذ میام