پانیذ یکی یدونه
پانیذ این روزها مهمون های عزیزی داشت......مامی زهرا و خاله مائده و عمو دانیال اومدن پیش پانیذ...پانیذی هم با شیرین کاری هاش دل اونارو برد...دختر خوش اخلاق من همیشه دل مارو شاد میکنه خدا تورو واسه ما نگه دارهههههههه......
خاله مائده داره امتحان میکنه ببینه پانیذی جا میشه تو کیف لپ تاپ تا یواشکی پانیذیو بزاره تو کیف ببره ساری
بقیه عکسای پانیذی تو ادامه مطلب ببینین...
پانیذی همچین با لذت داشت سر دلفینشو میخورد و ملچ ملوچ میداد انگار داره کباب میخوره...
پانیذی و سطل زباله.....آخه دختر اونجا کجا رفتی.....
پانیذی ساعت ١٢شب میخواد بره مدرسه.....کلی هم ذوق داره.....دخترم عجله نکن تو هم بزرگ شدی میری مدرسه
پانیذی همش چهار دست وپا میره تو آشپزخونه و این سطلو ور میداره باهاش بازی میکنه...خاله مائده هم باز شیطنتش گرفته دخمله منو اذیت میکنه.....
اینجا لازمه یه توضیحی بدم :از ترس پانیذی آینه رو برداشتم گذاشتم پشت تلویزیون که پانیذ نره سر وقتش ولی همونطوری که میبینین هیچ تاثیری نداشته و پانیذی وقتی از دور خودشو تو آینه میبینه میاد سمتش..... باید آینه رو برعکس بزارم که شیطون خانم خودشو توش نبینه...از دست شیطون خانم
اینم یه عکس جالب از شیطون خانم وسط سفره غذا....
این چند روز پانیذی خیلی شیطونی کرد منم جرائت نداشتم از ترس مامیش بهش حرفی بزنم اونم تا دلش خواست آتیش سوزوند...
پانیذ و انتن تلویزیون.....