پانیذپانیذ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نی نی نازنازی

پانیذ یکی یدونه

1392/4/11 12:29
نویسنده : مامانی
416 بازدید
اشتراک گذاری

پانیذ این روزها مهمون های عزیزی داشت......مامی زهرا و خاله مائده و عمو دانیال اومدن  پیش پانیذ...پانیذی هم با شیرین کاری هاش دل اونارو برد...دختر خوش اخلاق من همیشه دل مارو شاد میکنه خدا تورو واسه ما نگه دارهههههههه......ماچقلبقلبقلب

 

 

 

 خاله مائده داره امتحان میکنه ببینه پانیذی جا میشه تو کیف لپ تاپ تا یواشکی پانیذیو بزاره تو کیف ببره ساریخنده

 

 بقیه عکسای پانیذی  تو ادامه مطلب ببینین...

پانیذی همچین با لذت داشت سر دلفینشو میخورد و ملچ ملوچ میداد انگار داره کباب میخوره...خنده

 

پانیذی و سطل زباله.....آخه دختر اونجا کجا رفتی.....

 

 

 

پانیذی ساعت ١٢شب میخواد بره مدرسه.....کلی هم ذوق داره.....دخترم عجله نکن تو هم بزرگ شدی میری مدرسه

 

پانیذی همش چهار دست وپا میره تو آشپزخونه و این سطلو ور میداره باهاش بازی میکنه...خاله مائده هم باز شیطنتش گرفته دخمله منو اذیت میکنه.....خندهابرو

 

 

 

اینجا لازمه یه توضیحی بدم :از ترس پانیذی آینه رو برداشتم گذاشتم پشت تلویزیون که پانیذ نره سر وقتش ولی همونطوری که میبینین هیچ تاثیری نداشته و پانیذی وقتی از دور خودشو تو آینه میبینه میاد سمتش.....  باید آینه رو برعکس بزارم که شیطون خانم خودشو توش نبینه...از دست شیطون خانم

 

 

اینم یه عکس جالب از شیطون خانم وسط سفره غذا....

این چند روز پانیذی خیلی شیطونی کرد منم جرائت نداشتم از ترس مامیش بهش حرفی بزنم اونم تا دلش خواست آتیش سوزوند...

 

 

پانیذ و انتن تلویزیون.....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مام پارسا
11 تیر 92 3:23
واااااااااااای چشمت روشن...چه خوب که مامانت اینا اونجان
پانیذ هم اینطور که معلومه حسابی با مائده سرش گرمه...ایشالله حسابی بهتون خوش بگذره

اره وقتی میان خیلی خوبه ولی وقتی برمیگردن ناراحت میشیم مخصوصا پانیذ که عادت میکنه بهشون تا چندروز بعد رفتنشون بهونه میگیره.
مام پارسا
11 تیر 92 3:24
سر دلفینه خوشمزه بود خاله جون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


به به اره خیلی خوشمزه بووود...نکه میخواد دندون در بیاره همه چیو میزاره دهنش
مامي كيانا
13 تیر 92 9:43
تا ساري برسه يا پانيذ كيف لب تاپ خاله مهديه رو خورده يا خاله مهديه پانيذو خورده
از من ميشنوي اين ريسكو نكن
آخه سطل آشغال؟؟؟؟
جا قحط بود
پانيذ به مكتب نميرفت وقتي ميرفت شب ميرفت؟
كلاس چندمي؟؟؟؟
واي مهديه از اين سن به بعد هر صبح كه از خواب پاشي ميبيني يك شيطنت به شيطنتهاي اين وروجك اضافه شده
كافيه سرتو برگردوني يك آتيش جديد ميسوزونه
سعي كن هرچي كه احتمال ميده واسش خطر داشته باشه از دم دستش جمع كني
خيلي خيلي مواظب باش



همه این بلاهارو خاله مائده سرش آورده...همه چیو جمع کردم خونه شده مسجد...همه چی تو ارتفاعاته...فداش بشم هرروز ی شیرین کاری داره