دومین زیارتگاه
پانیذ مامان وقتی مریض شده بودی منو مامی امامزاده عباس که ساریه نذر کرده بودیم که خوب شی...بخاطر همین بعد از خوب شدنت برای ادای نذرمون رفتیم اونجا..
وقتی رفتیم اونجا خیلی خیلی شلوغ بود کلی بچه هم بودن که اینور و اونور میرفتن...تو هم با دیدن اونا کلی به وجد اومده بودی و میخواستی دنبالشون بری....یدونه شکلات گرفته بودی دستتو هر بچه ای که میدیدی میخواستی بدویی بری و بدی بهش...فدای دختر مهربونم بشم
چشمش به بچه هاست که دارن بدو بدو میکنن..
اینم دوست جونش که اونجا باهاش دوست شد
پانیذی و خاله مائده و عمو دانیال
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی