عید فطر 93و ماهگرد عشقم
سلام به همه بعد مدت تقریبا یک ماه...دخترم بخشید که تو این مدت بخاطر مشغله های زندگی دیر اومدم به وبلاگت سر بزنم...ماه رمضون امسال بر خلاف همه سال ما تنها نبودیم....
مهمون های عزیزی داشتیم...عمه عالیه..عارفه دخرعمه...عرفان که به قول تو آفان یه چند روزی پیش ما بودن
بعدش هم عشق تو خاله مائده اومد پیشت...کلی بهت خوش گذشت...
راستی تو به عارفه میگفتی عمه..به عمه عالیه میگفتی عالیه...اونا کلی بهت محبت میکردن هر چی میخواست میدادن...هر کار دوست داشتی میکردی...خلاصه خوش به حالت بود...هر روز با عرفان میرفتی بیرون یه دوری میزدی و بستنی میخریدی میومدی...
اینجا بابایی و عرفان داشتن بازی میکردن که تو از فرصت استفاده کردی و دسته پلی استیشن رو گرفتی...خلاصه نذاشتی درست و حسابی بازی کنن
اینجا هم عمه داره سرگرت میکنه تا کمتر شیطونی کنی...عاشقتم ناز من که همه جوره بامزه ایی
اونجا رفتی چیکار دختر....
بابایی رفته بود رو چهار پایه تا پرده هامونو وصل کنه تو هم از اولش اصرار داشتی بری بالا...کلا عاشق بالا رفتنی...بلاخره وقتی من نبودم به کمک خاله مائده و بابایی رفتی بالا بعدشم رفتی بالای کمدت
با عروسکت تو اتاق بازی میکردی که یه دفعه اینجوری اومدی بیرون...من فدای خلاقیتت
امسال مثل هر سال عید فطر رفتیم ساری...اینجا هم مثل همیشه فیروزکوه واستادیم تا صبحانه بخوریم...راستی خاله مائده هم همراهمون بود تو هم هی میرفتی جلو هی میومدی عقب جز اون موقع ایی که خواب بودی..
روز عید فطر هم رفتیم جنگل...کلی بهت خوش گذشت...پانیذ تو بهترین هدیه خدایی
اینم عکست با لاله(خاله)علی(دانیال)...البته الان دیگه اسم هر دو رو بلدی...میگی دانیال حبیبی...و خاله مائده جون...
امیر علی پسر دختر دایی من که خیلی دوست داره
اینجا هم دو روز بعد عید فطر هست که رفتیم استخر پرورش ماهی...خیلی جای قشنگیه...حسابی ماهی و قورباغه دیدی و بدون ترس میخواستی بگیریشون...دختر شجاع من...تو راه برگشت ساعت 9/30 بغل مامی خوابیدی از خستگی..
ادامه اتفاقات بمونه واسه پست بعد....از جمله کادو هایی که من وبابایی و مامی و زندایی جون و لاله واست گرفتیم..
21 ماهگیت مبارک دخترم