سلامی دوباره..
سلام به همه ی دوستای عزیزم
ما بعد از حدود 3 هفته غیبت دوباره برگشتیم....امروز بلاخره وقت کردم تا بیام و وب پانیذیو آپ کنم...آخه تو این چند مدت که نبودیم اتفاقای خوب و بد زیادی افتاد..
اول اینکه پانیذی شب تولد من و ده ماه شدن خودش حالش بد شد و دو شب بیمارستان بستری بود وای که چه روزای بدی بود هم تنهایی و نبود مادرم و خواهرم تو این شرایط سخت اذیتم میکرد و هم مریض شدن عزیزدلم....مادرم تا از بستری شدن پانیذی با خبر شد میخواست اونوقت شب راه بیوفته بیاد تهران که ما جلوشو گرفتیم که تا فردا صبرکنه شاید پانیذی مرخص بشه ....ولی قرار شد یه شب دیگه هم بمونه...بخاطر همین مامی زهرا و خاله مائده و دائی محمد اومدن تهران پیش ما....و بعد از رسیدنشون فورا اومدن بیمارستان و بعد از دیدن پانیذی خیالشون راحت شد....بگذریم از یادآوری اون روزای سخت خیلی ناراحت میشم و شما دوستای عزیزم هم ناراحت میشین...خلاصه بعد از مرخص شدن پانیذی همه رفتیم شمال تا اونجا هم کنار مادرم باشم و هم حال و هوای پانیذی عوض شه...دائی محمد میگفت پانیذی از قصد خودشو زده به مریضی که بیاد شمال...
خداروشکر الان حال پانیذی خیلی خوب شده و از اون مریضی بد دیگه خبری نی....
امروز دو روز میشه ما از شمال برگشتیم خونمون و من وقت کردم بیام و وب عشقمو آپ کنم..