آخرین روزهای سال
سلام به همه...سلام به دخمل نازم...داریم کم کم به دومین بهار زندگیت نزدیک میشیمدخملم امسال از سال گذشته بزرگتر شدی...دیگه معنای لباس جدید رو میفهمی آخه وقتی داشتیم لباس واست میخریدیم اگه لباس رو میپوشوندیم که ببنیم اندازت یا نه دیگه نمیذاشتی درش بیاریم وقتی که میامدیم خونه همشو میگرفتی تو دستت به من نمیدادی جا به جاشون کنماین روزها تو خرید خیلی اذیت کردی البته منو نه بابایی پا به پات تو بازار میدوییدمنم مجبور بودم سریع خرید کنم تا شما بیشتر اذیت نکنی....اما میدونی بعد به دنیا اومدنت من مرکز خرید بوستان نرفته بودم.آخه چون بوستان به خونمون نزدیک و قبلا هفته ایی یه بار میرفتیم بعد این همه مدت دوست داشتم حسابی بچرخم...به.همین دلیل به بابایی گفتم شما رو ببره مرکز بازیتا من راحت بچرخم..حالا عکساشو میزارم تا همه ببینن....
بعدشم چون خیلی خسته وگشنه بودیم رفتیم شام پیتزا ٨ میلیمتری که تو خیابون خودمون بودو شما واسه اولین بار با نی دوغ خوردی در تاریخ٩٢/١٢/١٢
من عاشق این عکس هستم دخمل یه کم فضول
به دلیل شیطونی های خانمی عکس ها تار شده
آفرین آفرین.....هورا خودت یاد گرفتی باهوش من
داری تند تند سیب زمینی میخوری آخه عاشق سیب زمینی سرخ کرده ایی....منم به بابایی میگفتم از سیب زمینی تو نخوره....نوش جونت
این روزها دخترم خیلی شیطون شدی و کارهای خطرناک میکنی من تو خونه کلی کار دارم آخه یکی دو روز مونده به عیدمیریم شمال..بابایی هم زود میره دیر میاد منم و شما وکلی کار ....تو هم که مامان تا میبینی من تمیز کردم ..جمع وجور کردم سریع دست به کار میشینازی عزیز شیطون ..یه روز بزرگ میشی واست از کارات میگیم خندت میگیره
اینجا اتاقت که من روزی هزار بار کمدت رو مرتب میکنم...ببین کجا رفتی تا دستت به وسیله ها برسه
اینجا حوصلت سر رفته...فدات بشه مامان که تنهایی رفتی اونجا داری بازی میکنی
اینجا با من قهری آخه باطری رو از دستت گرفتم...عاشقتم همه دنیای منی...اگه تو نبودی من خیلی تنها بودم