هفدهمین ماهگرد
هفدهمین ماهگرد پانیذ مصادف شد با تولد 24 سالگی خاله جون...که تصمیم گرفتیم حالا که ساری هستیم با حضور دایی جون ها و مامی و خاله برگزار کنیم....دخترم انقدر شیرین شدی که با حضورت جمع ما شیرین تر شده.....البته با حضور تو و دختر دایی عزیزت دینا که با هم یه زلزله 10 ریشتری هستین....
وقتی با هم میبینمتون خیلی خوشحال میشم و خدا رو شکر میکنم...
عسلم 17 ماهگیت مبارک....170 ساله بشی
الان تمام اجزای صورتت رو میشناسی...میدونی خنده وگریه چیه...مای بی بی می بینی میگی جیش..جیش ..اه اه..
نماز میحونی..ا..اکبر میگی..نیت میکنی ...
سلام میدی...
به اسب میگی:ابس
به ماهی میگی:مانی
به بابا بزرگ میگی:بابا بز
میخوای بلند شی یا یه چیز سنگین بلند کنی میگی:یا علی
ازت میپرسیم ساعت چنده میگی:ده
شعر میخونی و میگیم آلکی بخند بلند بلند الکی میخندی....
راستی وقتی جیش میکنی بعضی موقع ها میگی جیش...
ای جونم فرشته شیرینم دوست دارم
فدای هر دو تاتون...گل های شیرین خانواده ما....دوست های صمیمی آینده...