100 مین پست و13 بدر93
دخترم این صدمین پست از روزهای نوزادی وکودکیت هست که میزارم...تو داری کم کم بزرگ میشی ویه روز میرسه که خودت می ای سراغ وبلاگت
دخترم تو با ارزش ترین حس من از زندگی هستی....به اندازه همه نفس هات دوست دارم....این روزها یکم بی حال بودی نمیدونم سرما خوردی یا داری دندون در میاری یا نا راحتی از این که اومدیم تهران و دیگه دور وبرت شلوغ نیست.....اما به هر دلیل از خدا میخوام تو همیشه سالم وسر حال باشی و همه دردات بیاد تو بدن من....
حالا بریم سراغ 13 بدر
پارسال 13 بدر شما 5 ماه بودی و همش تو بغل بودی یا خواب بودی...اما امسال حسابی دوییدی وبازی کردی و اصلا تو بغل نمیموندی...
امسال به همراه مامی ...خاله مائده عمو دانیال...خانواده خاله معصومه خاله من وعروسشون رفتیم یه جنگل با صفا ....خیلی هم خوش گذشت....شما هم داور همه بازی ها بودی بخصوص والیبال که همش توب رو میگرفتی ومیرفتی...اصلا هم نمی ایستادی تا ازت عکس بگیریم
اخرین روز تعطیلات منو تو بابایی با خاله مائده و عمو دانیال رفتیم جنگل زارع تا هم شما یه هوایی بخوری و بازی کنی هم ما حال و هوامون عوض شه....اینم یه عکس خانوادگی
اونجا همش میدوییدی ما هم دنبالت...یا به اشغالای رو زمین دست میزدی...
تو این عکس روتو اونور کردی و یواشکی داری پفک میخوری...ای شیطون بلا