بعد از سفر
بعد از اومدنمون از سفر مثل همیشه شما رفتی تو آمپاس..منم کلی کار دارم واسه انجام دادن از جابجا کردن وسیله ها تا نظافت خونه....شما هم هی بهونه گیری میکنی...می دونم عزیزم به شلوغی وبیرون رفتن عادت کردی حالا هم واست سخت شده تنها باشی بلاخره خودت شروع کردی با خودت بازی کنی البته بیشتر با وسیله های خونه....
منم فعلا آزادت گذاشتم...راحت باشی گلم...
اینجا هم تصمیم گرفتی جارو بکشی...ول کن هم نبودی
اومدی مثلا ظرف ها رو جا به جا کنی
پانیذ ماستی
اینجا داریم میریم عید دیدنی خونه خاله مونا...منتظریم تا بابایی بیاد...
جمعه صبح نه ظهر پانیذ که از خواب بیدار شد ...فقط میگفت دد...ماهم بردیمش پارک...
به زور هم آوردیمش خونه....
وقتی برگشتیم از خستگی این جوری خوابش برد.....البته تو این هفته عمو جون وخاله مونا هم اومدن خونه ما عید دیدنی.....
دختر نازم جدیدا مستقل شده وخودش غذا میخوره اما با کثیف کاری که هر روز باید لباس عوض کنی....