مهمان های ویژه
اول بگم امان از این اینترنت و این صفحه جدید نینی وبلاگ....تو اون هفته اومدم با سرعت زیاد واستفاده از زمانی که تو خوا پست جدید بزارم که از بد شانسی من بعد تموم شدن نوشتن و گذاشتن عکس ها یه دفعه اینترنت قطع شد وهرچی تو صفحه بود پرید منم خسته شدم و گذاشتم کنار....تا بالاخره امشب فرصت شد که بیام...این روز ها همش وقت کم میارم...از بس که من تمیز میکنم تو ریخت پاش میهر روز هم دوست داری بری بیرون...مامان فدای دختر ددریش بشه
میدونم اینجا تنهایی خیلی حوصلت سر میره
حالا بریم سراغ اتفاقات هفته گذشته.....
1.بعد یه سال پانیذ دوستش النا رو که پارسال تو 6 ماهگی تو پارک باهاش دوست شده بود رو پیدا کرد...کلی صحبت و حال واحوال...یه روز النا و ماماننش مینا جون اومدن خونمون...کلی بهت خوش گذشت....اینم اولین دوستت که اومد خونمون...
2.اومدن خاله مائده وبعدش مامی که متاسفانه مامی یه روز بیشتر پیش ما نموند...البته ازش قول گرفتیم دوباره بیاد و بیشتر پیشمون بمونه...البته خاله مائده هم اومد کمک من واسه واکسن 18 ماهگی شما...آخه از اون سری که تب کرده بودی دیگه من میترسم نکنه دوباره اونجوری تب کنی....خلاصه مثل همیشه کلی بهت خوش گذشت هر روز به یه عنوانی میرفتیم بیرون...تو خونه ام نمیذاشتی خاله که به قول تو لاله استراحت کنه میگفتی فقط با تو بازی کنه....
اینجا پارک سر کوچمون هست که یه روز که من تو خونه کار داشتم با هم رفتین واز خاله بستنی خواستی....
3.اتفاق بعدی سالگرد ازدواج من وبابایی بود که بابایی تصمیم گرفت یه مهمونی کوچولو بگیریم....البته چون هوا خوب بود تو لوسون این مهمونی کوچولو رو گرفتیم...اینم عکسای دختر خوبم که اون شب دختر خیلی خوبی بودی و واسه خودت تو ویلا میچرخیدی...
عاشق میز بیلیارد شده بودی
جونم ثمره 7سال ازدواج منو باباییدوستون دارم....از بابایی هم ممنونم به خاطر این مهمونی خوب
دخترم 18 ماهگیت مبارک
اما واکسن 18 ماهگیت که از مدت ها قبل ذهن منو درگیر کرده بود...بالاخره این واکسن رو هم زدیم و خدا رو شکر جز روز اول که یه کم گریه میکردی زیاد به طور جدی اذیت نکرد...روز اول میخواستی راه بری پاهاتو نشون میدادی میگفتی پا و گریه میکردی...شب اول هم همش از خواب بیدار میشدی گریه میکردی...ای جونم که مامان طاقت گریه هاتو نداره....
اما خدا رو شکر از تب خبری نبود