پانیذپانیذ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نی نی نازنازی

کادو های پانیذ و گردش با دینا

1393/5/26 18:16
نویسنده : مامانی
847 بازدید
اشتراک گذاری

یک  ا ز اتفاقات جا مانده از قبل که ساری بودیم رفتن پارک با دینا جونه....

دختر دایی و دختر عمه شیطون...این سری خیلی با هم رفیق شده بودین...تو پارک همه فکر میکردن شما دوقلویینمحبت

بعد اومدنمون از شمال یه چند روز اول شما رو باید زیادبیرون ببریم تا به خلوت بودن اینجا عادت کنی...یه شب که رفته بودیم پارک پرواز...از بازار چه ت پارک دوت النگو بدل و یه اسباب بازیه کوچولو به انتخاب خودت خریدی...دیگه بزرگ شدی و اسباب بازی هات رو خودت انتخاب میکنی...

البته دو تا النگو بود که یکی رو متاسفانه شکوندی...نا گفته نماند که بعد چند روز اون عروسک رو هم نابود کردی...

میخواستی ببینی از کجاش نور میاد وقتی تکون میدی...دختر کنجکاو من و یه کم خرابکارزیبا

این دوربین خیلی بازمزه رو سارا (دختر عموی  پانیذ) واسه پانیذ خرید

بقیهکادو ها در ادامه مطلب ببینیم

 پانیذ>>چرا خراب  نمیشه.....خندونک

این دو تا کفش رو هم مامان وبابا به مناسبت ماهگردت واست خریدیم...مبارکت باشه عزیزم.شیرین ترین هدیه خدا واسه ما توییمحبتمحبت

این لباس هم عیدیه پانیذ بود از طرف مامی(مامان مامانی...خدا مامی ه مهربون رو واسمون حفظ کنه

این شلوار ساپورت خوشگل رو هم زندایی و دینا جون زحمت کشیدن...

این لباس قشنگ هم سوغاتیه خاله مائده بود برای پانیذ

یه مهمون دیگه ما شوهر دختر دایی من بود بابای امیر علی و امیر حسین که این صندلی بادی رو واست خریده بود...

ممنون از همه به خاطر لطفشون....

مثلا اخم کردی دخترم...قربون اخم زیبات...

فدای معصومیت چشات ...وقتی میای کنار من الله محمد میکنی به قول خودت...زیر لب آروم ذکر میگی مثلا.میخوام فریاد بزنم خدا ممنونم....فرشته..خدا نگهدار تو باشه...فرشته زمینیه من...

این روز ها کامل حرف میزنی البته شیرین زبونی میکنی...بعضی مو قع ها یه چیزایی میگی که تعجب میکنم از کجا یاد گرفتی ... واسه عروسک هات لالایی میخونی...با هاشون بازی میکنی واسشون قصه میگی...کتاب داستان میخونی البته از رو تصویرشون خودت داستان میسازی...چند تا شعر بلدی....مثل یه توپ دارم قلقلیه...حسنی نگو...دختری دارم شا نداره...چشم چشم دو ابرو و.....

راستی چند وقتیه دیگه خودت میخوابی...دیگه رو پا خوابیدن تموم شد...اینم نشانه بزرگ شدنته گلممحبتبوسمحبت

پسندها (2)

نظرات (3)

خاله مائده
26 مرداد 93 20:02
فدات بشم تو این مدت که ندیدمت چه بزرگ شدی.... چه کادوهای ناز گرفتی گلم.... میبوسمت
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جون[قلب دست تو هم درد نکنه
مامی کیانا
27 مرداد 93 9:21
اي جونم اين سن بچه ها رو خيلي دوست دارم موقعيكه تازه به حرف ميان جمله سازيهاي بامزه لغات جديد شيرين زبونيهاشون آدمو شاد ميكنه من كه ميخوام بچلونمش
مامانی
پاسخ
آره دقیقا...به من میگه مامان دوست داری...حالا تو هفته دیگه میام ساری هم رو ببینیم
مامان آنيسا
28 مرداد 93 14:23
به به چه کادوهای خوشگلی دست همشون درد نکنه کفشاش که خیلی خوشگله
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم...