تولد مامان و22 مین ماهگرد دخترم
10 شهریور امسال برابر شد با تولد من و ماهگرد همه زندگیم. پارسال تو 10 ماهگیت که اونم برابر شد با تولد من تب شدیدی کردی و مجبور شدیم بیمارستان بستریت کنیم ...روز خیلی بدی بود واسه من قد ده سال گذشت.....دخترم همه زندگی من تو روز تولدم ازخدا سلامتی تو رو خواستم... خواستم تا مادر خوبی واست باشم وبهترین ها رو بهت یاد بدم...امسال شمع تولدم رو با هم فوت کردیم....
22 ماهگیت مبارک دخترم
متاسفانه عکس ها پیش خاله مائده مونده و عکسی ندارم بزارم...
میریم سراغ عروسی...دو تا پیراهن خوشگل واست دوختم که تو بار برون و عروسی پو شیدی
تو هر مرحله از دوختن لباس همش اصرار داشتی که پرو کنی.. به زبون خودت
لباس باربرونت بود عروس کوچولوی من
اینجا هم شب عروسی
دو تا عروس کوچولو های مجلس که قبل اومدن عروس جای عروس نشسته بودن....
یه عکس یادگاری از پانیذ و مامان بزرگ من...یعنی مامان مامان مامان پانیذ
پانیذ و سرسبزی شمال
این سری که از ساری میومدیم مامی و خاله مائده با ما اومدن تهران تا به شما حسابی خوش بگذره...اینجا هم رفتیم پارک البته بعد کلی بازی کردن به زور تو بغلم نگهت داشتم تا یه عکس بگیریم...
چون دینا مریض شده بود(تب کرده بود) مامی گفت بریم شاعبدالعظیم هم یه زیارتی کنیم هم واسه دینا فدا دعا کنیم تا زود تر خوب شه...
دخترم تو هم اولین بارت بود که میرفتی این امامزاده....زیارتت قبول مادر...من که میدونستم اونجا اگه ما چادر بزاریم تو هم میخوای چادر تو رو با خودم برده بودم...
دوست دارم دخترم