پانیذپانیذ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

نی نی نازنازی

خونه تکونی

1392/11/30 12:29
نویسنده : مامانی
258 بازدید
اشتراک گذاری

واقعا امسال یه دغدغه بزرگم خونه تکونی با حضور پانیذ بود....آخه خانم خانما عشق مامان به همه چی باید دست بزنه معاینه کنه تا خیالش راحت بشه...بلاخره جمعه تصمیم گرفتیم شروع کنیم...اولا که شبش خیلی دیر خوابید انگار که فهمیده بود و از همون شب قبل میخواست منو منصرف کنسوالتعجبابرو

خلاصه کلام صبح شد و منو بابایی شروع کردیم از اتاق ها شروع کردیم( البته پانیذ خواب بود)بابایی تند وتند کار میکرد تا پانیذی بیدار نشده تموم بشه...اوه

دیگه آخر کارامون بود که با صدای جارو برقی خانمی بیدار شد....خدایی باور نمیشدم پانیذ تا 12.30 خوابیدتعجبتعجبسوالتعجب البته تواون نیم ساعتی که از کار ما مونده بود حسابی آتیش سوزوند و ناراحت که چه چیزایی رو از دست دادهخمیازه  ایشاا.. سال دیگه دخترم...

البته تو اون شلوغی دوربین پیدا نبو عکسی در دست نیست...خجالت

عصری برای اینکه دخملی سر حال شه رفتیم پارک که متا سفانه عکس ها آپلود نمیشه بعدا عکس ها رو میزارمناراحت

دوست دارم دخترم....ممنونم که هستی....قلب

این عکس ها از روز عید غدیر که پانیذ ی  جونم رفته بودیم شمال...تو ونینی های دوست های مامان

اولی پا کیانا جون ودومی با نیوشا جون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آنیسا سعیده
30 بهمن 92 16:14
خوش به حالت که باز دیر بیدار شد آنیسا 3شب میخوابه 10.30بیداره
مامانی
پاسخ
اره بابا شانس اوردم و گرنه مگه میذاشت کاری کنیم... چه قدز دیر میخوایه انیسا؟ ؟
خاله مائده
30 بهمن 92 20:43
سلام عشق من.......آخه تو چقدر شیطونی... مگه از اونجا بالا میرن
مامانی
پاسخ
سلام خاله جون چه میدونم میگن تو شیطونی به تو رفتم
مامان آیسو وآیسا
1 اسفند 92 18:09
عززززززززززززم شیطون شدی ها خاله جووووون
مامانی
پاسخ
آره خاله جون خیلی بلا شدم....میبوسمت عزیزم...